زبان بنده قلم پروردگاره

فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه

زبان بنده قلم پروردگاره

فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه

یک معجزه و شروع حرکت

خدایا اگه به من یه معجزه از قرآن نشون بدی؟؟ اینو حق خودم میدونستم که منم بفهمم که قرآن یه معجزه است. با همین نیت قرآن رو باز کردم. هر دو صفحه مقابل خودم رو خوندم. این آیه که یکی از آیات سوره زمر بود، توجه من رو به خودش جلب کرد:  فبشر عبادی . الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولو الالباب .

احساسی که در اون لحظه با خوندن ترجمه اش بهم دست داد این بود: ای پیامبر به بندگان من بگو شاد باشید و به آنها بشارت بده چرا که آنها در دنیایی زندگی میکنند که این قانون در آن وجود دارد که کسانی که حرفها را با دقت بشنوند و بهترین آنها را عمل کنند خداوند عهده دار هدایت آنها خواهد شد و آنان را با عمق حقایق آشنا خواهد کرد.

با خودم فکر کردم چگونه میتونم به این آیه عمل کنم. این آیه چهار مرحله داره:

1) مرحله ورودی یا خوب گوش دادن: مانع اصلی تو این مرحله اینه که طرف صحبتمون رو کمتر از اونی می بینیم که بتونه حرف بدردبخوری بهمون بزنه. این مانع رو میشه با کنار گذاشتن غرور و بدست آوردن هنر خوب شنیدن به خواست خدا رفع کرد.

2) مرحله پردازش یا انتخاب بهترین: مانع اصلی توی این مرحله اینه که ممکنه تو تشخیص بهترین اشتباه کنیم. آیا منظور از بهترین همون بهترین واقعیه یا اینکه بهترین از نظر خودمون هم کافیه. اما بهترین واقعی رو ممکنه بنشه پیدا کرد. اما با توجه به اینکه خدا انتظار بیش از وسعمون رو نداره هر کسی باید به بهترینی که تونسته با تلاش خودش با مشورت گرفتن از دیگرون بدست بیاره عمل کنه.

3) مرحله خروجی یا تبعیت از بهترین: مانع اصلی توی این مرحله اینه ممکنه تو اجرای یه حرف به بهترین شکل عمل نکنیم. مثالش میتونه امر به معروف و نهی از منکر امام حسن و امام حسین علیهما سلام وقتی دیدند یه پیرمرد اشتباه وضو میگیره باشه. تو اینجا هم مثل مرحله قبل میگیم با توجه به اینکه خدا انتظار بیش از وسعمون رو نداره هر کسی باید به بهترین شکلی که تونسته با تلاش خودش با مشورت گرفتن از دیگرون بدست بیاره عمل کنه.

4) مرحله رسیدن به نتیجه: در این مرحله با توجه به عمل کردن به سه مرحله قبلی به مقام اولوالباب واصل میشیم. مشکل اصلی توی این مرحله اینه که اولا ممکنه همه حرفایی که برای رسیدنمون به این مقام لازمه به گوشمون نرسه و ثانیا تو انتخاب بهترین قول و بهترین نحوه عمل که برای رسیدنمون به این مقام لازمه نقص داشته باشیم. اما وقتی خدا بگه هدایتش به عهده خودمه یعنی اینکه این دوتا مشکل که هیچی هزارتای دیگه هم مشکل باشه رفعش میکنه. اما چه جوری خدا این دو تا مشکل رو فقط با طی کردن سه مرحله اول رفع میکنه؟

مشکل اولی میتونه اینجوری توسط خدای مهربون حل بشه که: خدا زبونهایی رو مامور میکنه که بیاند حرفایی که لازمه به گوشمون برسه رو برسونند. این زبون میتونه زبون یک بچه کوچیک یا دوست یا معلم ... یا غریبه باشه. فقط ماییم که با خوب گوش دادنامون نباید اون حرفا رو از دست بدیم. پس میشه گفت کنترل زبون آدما بیشتر از اونکه دست خودشون باشه دست خداست و اگه خدا بخواد میتونه اون چیزی که ما بهش نیاز داریم تو زبون اونا بندازه و اینجوری خدا باهامون حرف بزنه.

مشکل دومی هم میتونه اینجوری توسط خدای مهربون حل بشه که: اگه یه جایی درست نتونستیم بهترینو تشخیص بدیم خدا اگه خواست بهترین واقعی رو یه جوری بهمون نشون بده و ملاک انتخاب بهترینها رو بهمون عطا کنه. که اونم میتونه مثل مشکل اولی حل بشه یعنی بوسیله زبون آدما.

حالا موقع امتحان این معجزه قرآنه

رفتم توی یه جلسه سخنرانی. وسط جلسه یهو به ذهنم اومد که می‌تونم این معجزه رو امتحان کنم. یه سوالی توذهنم کردمو به خدا گفتم جواب این سوالو توسط زبون این سخنران بهم بده. یهو دیدم سخنران بعد از مدتی جواب سوال منو در حین سخنرانیش داد و گفتش والله یک نفر از شما به شنیدن این جمله نیاز داشت و خدا هدایتش رو از روی بندگانش برنمیداره.

موهای بدنم سیخ شده بود. اما نمیدونم چرا توی اون لحظه به جای اینکه دلمو بدم به این معجزه اونو انکار کردمو به خدا گفتم ممکنه این کار تو نبوده باشه بلکه خود سخنران کارش درست بوده ذهن منو خونده و جواب منو داده و گفتم که این معجزه رو یه بار دیگه توی یه جای دیگه ای  امتحان میکنم .

شبی به مسجد محلمون رفتم وسط دو نماز بود که به خدا گفتم من یه سوال دیگه‌ای تو ذهنم می‌کنم تو توسط این بچه به من جواب بده. بعد از نماز دوم اون بچه اومد بهم گفت من یه نوار سخنرانی به دستم رسیده خیلی قشنگه بیا بهت بدم امانت گوش بکنی. منم اون نوارو گرفتمو گوش کردم. موضوع سخنرانی ربطی به سوالی که تو ذهنم بود نداشت. تا اینک وسط سخنرانی موضوع صحبت عوض شد و جواب سوال من داده شد و سخنران گفت که ببخشید که از بحث اصلی خارج شدیم بر میگردیم به بحث اصلی خودمان

دیگر جایی برای انکار نمانده بود چون اون سخنرانی قبلا ضبط شده بود و بعدا من اونو میشنیدم در اون لحظه سخنرانی که من اونجا نبودم که بخواد طرف ذهن منو خونده باشه؟ خود اون سخنران فکر میکرد از بحث اصلی منحرف شده ولی اون یک تیکه جواب سوال من بود.

خدایا بشارت پیامبرت که درود خدا تا ابد نثار او و خاندان پاکش باد شنیدیم و اطاعت کردیم خدایا ما را در این راه ثابت قدم بدار

قسمت دوم معجزه قرآن

یه شبی دعوت بودیم عروسی. توی اون عروسی نوار بدجور گذاشتند منم طبق معمول میخواستم بهونه کنم به یه چیز دیگه و اونجا رو ترک بکنم چون این جمله دوستم تو گوشم بود که میگفت رعایت نکردن حدود خدا مثل پنبه و آتیشه. میسوزونه. نباید شوخیش گرفت.

بغل دستی ما یک آدمی بود که کارش درست بودو با ایمان بود. آزمایشهای سختی رو تو زندگی به لطف خدا پشت سر گذاشته بود. ازش پرسیده بودم که علت مسلمونیتو برام بگو. گفتش مادرم. گفتم چطور؟

گفتش من بچه بودم ما جوجه های زیادی داشتیم ولی یکی از اونا خیلی قشنگ بود و من اونو دوست داشتم یه روز وقتی برگشتم خونه با جسد بی جونه اون روبرو شدم شروع کردم گریه کردن که من جوجمو میخوام مادرش براش توضیح داد که گربه اومده بود اونو ببره که دیر فهمیده بود و فقط تونسته بود گربه رو فراری بده اما جوجه مرده بود. گفتش پسرکم ما جوجه های زیادی داریم یکی دیگشو وردار. اما بچه آروم نمیشدو مدام میگفتش من جوجه خودمو میخوام.

مادر جوجه رو برداشت یه سوره حمد خوند بهش و فوتش رو به جوجه کرد بعدش جوجه رو گذاشتش رو زمینو هلش داد جوجه زنده شد و راه افتاد

پسر بچه که این صنه رو دیده بود نگاهش به مادرش تغییر میکنه و اونو الگوی خودش قرار میده.

این بغل دستی ما تربیت شده چنین مادری بوده و این همه کمالاتش از اینجا سرچشمه گرفته بوده.

اون به من گفتش عروسی رو ترک نکن و بشین ولی گوشت با این صدا همراهی نکنه. دلت با این صدا همراهی نکنه و خلاصش اینکه بشین ولی به این صدا توجه نکن.

ابهام و حیرت در تشخیص بهترین

حالا من مانده بودم که به کدام حرف عمل کنم و کدام بهتر است تا اینکه حرفهای بغل دستی ما بیشتر اثر کرد و ما هم ماندیم. و بنظر خودم موفق شده بودم که به این صدا توجه نکنم.

این عروسی شهر اصفهان بود چند روز بعد از آن ما به تهران برگشتیم و در جمعه شبی به هیئت فاطمیون که معمولا هر هفته میرفتیم اینبار هم رفتیم. این هیئت در خیابان آزادی خیابان استاد معین نزدیک مسجد حضرت فطمه زهراء میباشد. من در بین سخنرانی رسیدم و نشتم بعد از مدتی سخنران هیئت گفت:

چرا توی هر عروسیی میرید و هر نواری رو گوش میکنید مگه نمیدونید که خدا غیرت داره و هر کسی رو هدایت نمیکنه

خدای من. یعنی تصمیمی که در آن شب گرفته بودم اشتباه بوده.

تغییر موضع شخصی که به من گفته بود بشین ولی توجه نکن

در شب دیگری بعد از مدته و در عروسی دیگری و با شرایط مشابه همان شب دو باره به همان شخص برخورد داشتیم و من خواستم بروم ام او گفته بود نه. ومن ماجرایی که بر من گذشت برای او گفتم و او هم در آن شرایط با من مجلس را ترک کرد.